بزرگنمایی:
ک گروگانگیری بسیار عجیب وغریب در رشت که حتی هالیوود نیز فیلم آن را نساخته است. در این پرونده که بهمن سال ۱۴۰۰ رخ داده، ۹ نفر از اعضای یک خانواده به مدت ۲۹ ماه در اختیار گروگانگیران بودند و درمدت اسارت تحت انواع شکنجههای جسمی وروحی قرارگرفتند.
پایگاه خبری نوید تربت: http://www.navidtorbat.ir
جام جم: یک گروگانگیری بسیار عجیب وغریب در رشت که حتی هالیوود نیز فیلم آن را نساخته است. در این پرونده که بهمن سال1400 رخ داده،9نفر از اعضای یک خانواده به مدت29ماه در اختیار گروگانگیران بودند و درمدت اسارت تحت انواع شکنجههای جسمی وروحی قرارگرفتند.
شدت این شکنجهها به حدی بود که یک زن میانسال جان خود را از دست داد و سایر گروگانها نیز با اینکه حدود پنج، شش ماه از آزادیشان میگذرد، هنوز در شرایط وخیم روحی بهسر میبرند.سه سال از زندگی اعضای خانواده علمخواه در شرایط هولناکی گذشت کههرگزبه خواب هم نمیدیدندروزی آن راباپوست وخونشان احساس کنند.مرتضی علمخواه،همراه همسر،سه فرزند 7.5ساله، 14.5ساله و19ساله، برادر همسر،خواهرهمسر وپدرومادرهمسر از کسانی بودند که 29 ماه تمام در اسارت گروگانگیران بودند.
علمخواه که خود وکیل است، توضیح میدهد: «گروگانگیران هیچ خصومت و دشمنی با خانواده آنها نداشتند و تنها افراد سابقهداری بودند که از طریق آشنایی و دوستی که با دیگران پیدا میکردند، به زندگی آنان نفوذ کرده و جزئیات روابط، رفت و آمد و اموال آنها را به دست میآوردند و سپس اقدام به گروگانگیری میکردند. براساس محتویات پرونده، این باند فعالیت خود را از هشتگرد آغاز کردند. نحوه آشنایی نیز به این شکل بود که زن سرکرده گروگانگیران حسابدار شرکتی در هشتگرد بود که پس از نفوذ و به دست آوردن اطلاعات لازم، صاحب کارخانهای که در آن کار میکرد را به همراه سایر اعضای باند به گروگان گرفت. آنها در مدت 10، 12 روز نجات پیدا کردند و گروگانگیران نیز دستگیر، اما با قرار وثیقه آزاد شدند.»
گروگانگیران درحالیکه با وثیقه آزاد بودند، این بار به رشت رفتند و تراژدی هولناک را برای خانواده علمخواه رقم زدند. اجرای نقشه گروگانگیران در رشت به این شکل بود که مادر همسر علمخواه سالها در خانهای که ساکن هستند، مراسم مذهبی برگزار میکرد. این زن هم حدود 10، 12 سال همراه مادرش در این مراسم حاضر میشد. البته دختر کمتر و مادرش بیشتر رفت و آمد داشتند. زن گروگانگیر اواخر بهمن سال 1400، با ارسال پیامی به همسر علمخواه، او را به منزلی دعوت میکند. او نیز به دلیل آشنایی قبلی، اعتماد کرده و به این خانه در محله یخسازی رشت میرود. زن گروگانگیر به همسر علمخواه گفته بود که این خانه متعلق به همکارش است و از او، اجاره کردهاند. آن روز همسر علمخواه و مادرش به آن خانه میروند. پس از گذشت نیمساعت همسر علمخواه به شوهرش پیام میدهد که مادرم خوابیده و من هم حالم خوب نیست. وقتی علمخواه به محل میرود، همسرش را در حالت نیمه هوشیار میبیند و مادرهمسرش راهم هرچه تکان میدهد، بیدار نمیشود. او با اورژانس تماس میگیرد اما زن گروگانگیر و دو همدستش، امدادگران را دست به سر میکنند. گروگانگیران تلفنهای همراه و کارتهای بانکی آنها را با تهدید قمه گرفته و میگویند، همه شما را میکشیم. آنها را دریک اتاق حبس میکنند ومیگویند صدایتان بیرون نیاید.سپس با اجبار تعدادی زیادی قرص خوابآور به آنها میدهند و با تزریق بیهوشی، گروگانهای خود را یک هفته در همان مکان حبس میکنند. گروگانگیران عکس سه فرزند علمخواه را به مادر بچهها نشان داده و میگویند با کوچکترین خطا، فرزندان شما توسط افرادی که به خانهتان فرستادهایم، کشتهمیشوند.برای همین پدرومادربچههاالتماس میکنندکههرچه بگویند،انجاممیدهندوبافرزندانشان کاری نداشته باشند. گروگانگیران 150 میلیون تومان از حساب گروگانهای خود برمیدارند و میگویند این مبلغ را به عدهای دادیم تا اگر شما را رها کردیم و اقدامی علیه ما انجام دادید، شما را بکشند.
گام بعدی تبهکاران، گروگان گرفتن سایر اعضای خانواده شامل سه کودک، پدر ومادر و برادر و خواهر همسر بود. زن گروگانگیر، تمام مدت به خواهر همسر علمخواه پیامک میداد و میگفت بچهها کرونا گرفتهاند و من مراقب آنها هستم. این زن نیز با این تصور که زن گروگانگیر آشناست و به سبب اطمینانی که وجود داشت، حرف او را قبول میکند. او با همین نقشه، خواهر همسر علمخواه را به آن خانه کشانده و همان بلاها را سر او میآورد. این بار آنها با گوشی او، به برادر همسرش پیام میدهند که بیا دنبالم و با این روش او را به خانه میکشانند و باقی قضایا. در طول این یک هفته، زن گروگانگیر با یکی از مردان همدست خود به خانه گروگانها در منظریه میروند و با این ترفند که مادر، پدر، مادربزرگ و کل اهل خانه به کرونا مبتلا شدهاند، به آنها قرصهای خوابآور میدهند. آنها سه فرزند علمخواه را همراه پدر همسرش بیهوش میکنند و پس از مدتی هر 9 نفر را به خانه علمخواه منتقل میکنند. علمخواه زمانی چشم باز میکند، میبیند که کل اعضای 9 نفره خانوادهاش گروگان این زن و مردان همدستش هستند.
17 ساعت در خواب
گروگانگیران موبایلها را گرفته و دائم به گروگانهای خود داروهای روانگردان و خوابآور داده و هرکدام را جداگانه با تسمه کمربندی و زنجیر میبندند. غذا هم فقط نان لواش به آنها میدهند. قدرت داروها به حدی بوده که گروگانها 17 ساعت از شبانهروز را میخوابند و هر وقت به هوش میآیند، با تهدید چاقو و قمه به آنها کمی غذا میدهند.برای استفاده از سرویس بهداشتی، پای آنها را باز میکردند و یک نفر جلوی سرویس بهداشتی میایستاد واجازه نمیداد که حتی در بسته شود و بعد از سرویس هم دوباره دست و پایشان بسته میشد. درهای ورودی خانه را با برچسب پوشانده بودند تا از بیرون کوچه دید نداشته باشد و پنجرهها هم طوری بسته شده بود که کسی توانایی فرار نداشته باشد. در این مدت گروگانها با التماس میگفتند که هرچه از مال و اموال میخواهید بردارید و آزادمان کنید اما زبان آنها تهدید به کشتن بود. آخرین روزهای اسفند، گروگانها از طبقه همکف به طبقه دوم خانه برده میشوند و دو نفر به دو نفر، زنجیر میشوند. تمام کمدهای طبقه دوم برچسب خورده و درها هم قفل شده بود.
وحشت داعشی
آنها از طریق دوربین، افراد مراجعهکننده به خانه راشناسایی میکردند.زن گروگانگیرخیلیها رامیشناخت واگرکسی پیگیر میشد، یا در را باز نمیکردند یا با تلفن همراه گروگانها پیام میدادند که از این خانه به تهران رفتهایم و ازدوربین آنلاین شما را میبینیم یا از طرف خانواده میگفتندنمیخواهیم با شما، فامیل و آشنایان رابطه داشته باشیم.آنها هم با این تصور که خانواده علمخواه نمیخواهند با آنها رابطه داشته باشند،محل را ترک میکردند.اگرکسی خیلی پیگیرمیشد،با تهدید چاقو،خواسته خودراانجام میدادند.آنها حق تماشای تلویزیون وحتی صحبت با هم را نداشتند وتنها فیلمهایی ازطریق فلش به آنها نمایش میدادندکه حاوی اعمال خشونتآمیز داعش بود.
پدر خانواده در ادامه به جامجم میگوید: «حدود سنی گروگانگیران بین سی تا چهل و خردهای بود. آنها سرورویشان را نپوشانده بودند و چون تصمیم قطعی برای کشتن ما داشتند، برایشان مهم نبود که صورتشان را ببینیم.آنها میگفتند سلاح گرم داریم اما چیزی ندیدیم و بیشتر از قمه، چاقو، سرنگهای بیهوشی،اسپری فلفل وشوکر استفاده میکردند. گروگانگیران چشم به اموال ما داشتند و پول،طلا، خانه،ماشین، دفترکار، تلفن همراه،لباس و در کل هرچه که ارزش مالی داشت را به نام خود منتقل کردند. روندش هم این طور بود که دست وپای همه رابستند و بچهام راآویزان کردند وسپس همسرم رابه دفترخانه بردند. به اوگفتند اگر کوچکترین حرکتی کنی، همه را میکشیم و او هم با گریه به دفتر رفت و امضا کرد. بخشی از اموال متعلق به من و به اسم همسرم بود، بخشی دیگر متعلق به برادر ایشان و بخشی هم متعلق به پدر همسرم بود. بخشی هم طلاجات بود.»
میخواستند همه ما را به قتل برسانند
او درمورد اینکه چطور از دست گروگانگیران نجات پیدا کردند، میگوید: «آنها قرار بود پس از فروش و تقسیم پول ما را با قرص برنج یا باز کردن گاز بکشند و بعد بگویند خودکشی دستهجمعی کردهایم اما ناگهان بر سر تقسیم پول و اموال بینشان اختلاف افتاد و کار به شکایت کشید. وقتی گروگانگیران از یکدیگر شکایت کردند، موبایل آنها در اختیار بازپرس پرونده قرار گرفت. با تحقیقات انجامشده پلیس متوجه عمق فاجعه و گروگانگیری شد و ما را نجات داد. از تعداد دقیق گروگانگیران اطلاعی ندارم اما گویا شش هفت نفر دستگیر شده، همگی به جرم خود اعتراف کرده و خواستار بخشش شدهاند. با آنها نیز مواجهه حضوری شدهام و سر پرونده قبلی در هشتگرد نیزهمگی به حبس محکوم شدهاند. اینکه چرادیر اطلاعرسانی شد،علتش شرایط بدروحی ما و ازسوی دیگر دستور قضایی بود، چون ممکن بود افراد دیگری هم در این قضیه دخیل باشند. متاسفانه مادر همسرم در 60 سالگی و به دلیل فشار روحی شدید در این گروگانگیری از دنیا رفت. هنوز مشخص نیست علت مرگ به دلیل ضرب و شتمها بود یا مصرف انواع داروها و در این مورد هنوز پاسخ آن به صورت رسمی نیامده است. در مورد مالکیت اموالمان نیز فعلا دستور بازداشت همه آنها صادر شده تا اقدامات بعدی انجام شود. علمخواه در انتها میگوید: «باید قانونی وضع شود تا اگر کودکی به مدرسه نرفت، مسئولان مدرسه یا آموزش و پرورش اقدام به خارجسازی نام دانشآموز از سامانه آموزشی نکنند و پیگیر علت نیامدن او به مدرسه شوند. فرزند من تا روز 13بهمن1400 به مدرسه میرفت، اما یکدفعه ناپدید شد و سپس فرزند دیگرم. در حالی که اگر مدرسه به آموزش و پرورش اطلاعرسانی میکرد و سپس این ماجرا از طریق مراجع قضایی پیگیری میشد، ما در همان ماه اول نجات پیدا میکردیم. کمک کنید این الزام ناپدید شدن ناگهانی بچهها و اطلاعرسانی آن از طریق مدارس به آموزش و پرورش و سپس مراجع قضایی اجبار شود. شاید فرزندی توسط پدر و مادرش کشته شود، مفقود شود یا حادثهای مانند آنچه برای ما رخ داد، به وقوع بپیوندد. اگر اطلاعرسانی میشد، ما 29 ماه اسیر نبودیم و هر روز فکر نمیکردیم امروز آخرین روز عمرمان است.»